بسیار مکن با ما سر پنجه به دانایی
گردون ورقی باشد از دفتر شیدایی
هرچند که مدهوشم حیرانم و خاموشم
نفروشم از این حیرت یک ذره به دانایی
در سینه ی ما رازی است پنهان که نیازی نیست
بر فکر فلاطونی بر منطق سینایی
جز گوشه ی میخانه منزل به کجا گیریم
با این سر سودایی با این دل شیدایی
در هر قدم این دشت صد شور و شرر باید
مجنون نشود هرکس با بادیه پیمایی
یک گوشه ی راحت به از شوکت کاووسی
یک بوسه ی عشق آمیز از حشمت و دارایی
بی عاشقی و مستی افسانه بود هستی
گر زان که نئی کودک با قصه نیاسایی
ما زندگی خود را مدیون نکویانیم
ای شاه بتان لطفی ما زنده ی زیبایی
من بی تو نخواهم ماند زین واقعه دلشادم
از عاشق دیگر خواه در هجر شکیبایی
نظرات