بگو به باران ببارد امشب
بگو به باران ببارد امشب
بشوید از رخ
غبار این کوچه باغ ها را
که در زلالش، سحر بجوید
ز بی کران ها حضور ما را
به جست و جوی کرانه هایی
که راه برگشت از آن ندانیم
من و تو بیدار و محو دیدار
سبک تر از ماهتاب و از خواب
ترانه ای بر لبان بادیم
درین خموشی و پرده پوشی
به گوش آفاق می رساند
طنین شوق و سرود ما را
به تن همه شرم و شوخ ماندن به جان جویان
ندانم از دور و دور دستان
نسیم لرزان بال مرغی ست
و یا پیام از ستاره ای دور
که می کشاند بدان دیاران
تمام بود و نبود ما را
چه شعرهایی که واژه های برهنه امشب
نوشته بر خاک و خار و خارا
چه زاد راهی به از رهایی
شبی چنان سرخوش و، گوارا
درین شب پای مانده در قیر
ستاره سنگین و پا به زنجیر


نظرات