ای بهار دلم سوی محفل ما کی شود که بیایی
با نسیم سحر گویم از غم تو شرح حال جدایی
تو نهان شده ای به کجا نفسی رخ بگشا
بس کن جور و جفا مشکن عهد مرا
رحمی کن بهر خدا روشن کن شبهای ما
دل خون شد ز غمت مفتون نگهت
گشتم شیدای کویت ترسم نبینم رویت
ای بهار دلم سوی محفل ما کی شود که بیایی
با نسیم سحر گویم از غم تو شرح حال جدایی
تو نهان شده ای به کجا نفسی رخ بگشا
بس کن جور و جفا مشکن عهد مرا
رحمی کن بهر خدا روشن کن شبهای ما
دل خون شد ز غمت مفتون نگهت
گشتم شیدای کویت ترسم نبینم رویت
نظرات