دیگر این پنجره بگشای که من
به ستوه آمدم از این شب تنگ
دیگر این پنجره بگشای که من
به ستوه آمدم از این شب تنگ
دیرگاهی ست، که در خانه ی همسایه ی من
خوانده خروس وین شب تلخ عبوس
می فشارد به دلم پای درنگ
دیرگاهیست که من در دل این شام سیاه
پشت این پنجره بیدار و خموش
ماندهام چشم به راه
همه چشم و همه گوش
مست آن بانگ دل آویز که می آید نرم
محو آن اختر شب تاب که میسوزد گرم
مات این پردهی شبگیر که میبازد رنگ
آری این پنجره بگشای که صبح
میدرخشد پس این پردهی تار
میرسد از دل خونین سحر ،بانگ خروس
وز رخ آینهام میسترد زنگ فسوس
بوسه ی مهر که در چشم من افشانده شرار
خنده ی روز که با اشک من آمیخته رنگ
نظرات