شب قبل بهار | سیامک عباسی

شب قبل بهار

صبحِ روز روشنِ برفی مونده تو دلت حرفی، که نمى گی به من
‏‎چشمات شبِ قبلِ بهاره خبر خوشی داره، که نمى گی به من
‏‎شهر، تور سفیده پیرهن عیده توی تنش با لباس رنگی یه طرح قشنگی رو دامنش
‏‎عشق یه شعر ساده س، که روز برفی رو لبته توو نگاه شادت، شوق یه جشنه که ساکته
تو یه رازِ پنهونی، عشق زمستونی هدیه ى روزاى برف و بارونى
من گرمی دستتم، خنده ی مستتم سرمست از آرامش قبلِ ویرونى

نظرات

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *