سودای دل | سالار عقیلی

سودای دل

رفت عمرم بر سر سودای دل
وه از غم دل نیستم پروای دل
دل به قصد جان من برخاسته من نشسته
من نشسته تا چه باشد راه ی دل
دل به قصد جان من برخاسته من نشسته
من نشسته تا چه باشد راه ی دل
خواب را بر چشم خود کردم حرام
تا ببینم صبح در سیمای دل
قد من هم چون کمال شد از رکوع
تا ببینم قامت و بالای دل
دم نزن زیر به گردون میرسد
به گردون میرسد بی زبان هی های دل
هی های دل هی های دل
رفت عمرم بر سر سودای دل
وه از غم دل نیستم پروای دل
خواب را بر چشم خود کردم حرام
تا ببینم صبح در سیمای دل

نظرات

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *