نگار | سالار عقیلی

نگار

دوستش میدارم و دردم نمیداند نگار
مبتلایش کن به دردم ای طبیبا بی شمار 
هرچه کردم مهربانی بی وفایی کرد
مرا او نمیداند چه آورد بر سرم دیوانه وار
او نمیداند چه آورد بر سرم دیوانه وار 
طاقتم تاب است و گشتم بی تحمل این زمان 
با شکیب و بی صبور از درد دوری های یار
بیم رسوایی نمانده آبرویم رفت و
رفت تا شدم انگشت نمای کوی و برزن  
ای نگارا عشق من را از نگاهم بر 

نظرات

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *