نفرین | سالار عقیلی

نفرین

عاشق دل شکسته توان زیستن دور از معشوق را ندارد
خشم آغازی می شود برای نفرین معشوق
خدایا، منکر پار شدست آنکه مرا یار نماند
ببر انکار از او و دَم اقرارش دِه
چند روزی جهت تجربه بیمارش کن
با طبیبی دغلی پیشه سر و کارش ده
گمره‌ش کن که رَه راست نداند سوی شهر
ای خداوند ای خداوند یکی یار جفاکارش ده
ای خداوند یکی یار جفاکارش ده
ای خداوند، یکی یار جفاکارش ده
دلبری عشوه گر و سرکش و خونخوارش ده
تا بداند که شب ما به چه سان می گذرد
غم عشقش ده، عشقش ده بسیارش ده
غم عشقش ده و عشقش ده و بسیارش ده
چند روزی چند روزی جهت تجربه بیمارش کن
با طبیبی با طبیبی دغلی پیشه سر و کارش ده
منکر پار شدست آنکه مرا یار نماند
ببر انکار از او و دَم اقرارش دِه
گمره‌ش کن که رَه راست نداند سوی شهر
گمره‌ش کن که رَه راست نداند سوی شهر
غم عشقش ده عشقش ده بسیارش ده
غم عشقش ده و عشقش ده و بسیارش ده
غم عشقش ده و عشقش ده و بسیارش ده

نظرات

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *