خوشه های گندم | سالار عقیلی

خوشه های گندم

چون خوشه های گندم در دست باد بودیم
رقصان میان صحرا همواره شاد بودیم
شادان و سرخوش و مست هرگز غمین نبودیم
از شادمانی انگار روی زمین نبودیم
آری همیشه بودیم خندان لب و پُراحساس
دور از تمام مردم آسوده از غم داس
داس آمد و درو کرد ما را ز ریشه انداخت
یک شعله هم پس از آن آتش به بیشه انداخت
خاکستری به جا ماند از ما میان آتش
نفرین به داس سرکش، نفرین به جان آتش

نظرات

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *