چون خوشه های گندم در دست باد بودیم
رقصان میان صحرا همواره شاد بودیم
شادان و سرخوش و مست هرگز غمین نبودیم
از شادمانی انگار روی زمین نبودیم
آری همیشه بودیم خندان لب و پُراحساس
دور از تمام مردم آسوده از غم داس
داس آمد و درو کرد ما را ز ریشه انداخت
یک شعله هم پس از آن آتش به بیشه انداخت
خاکستری به جا ماند از ما میان آتش
نفرین به داس سرکش، نفرین به جان آتش

نظرات