خیابان های دلتنگی | سالار عقیلی

خیابان های دلتنگی

شهرِ خیابانهای دلتنگی بغضِ هزاران آدم سنگی
شهری که در آن عطر باران نیست
لبخند و گل در آن فراوان نیست
باید که عاشق تر شود این شهر
در خواب آدم های با هم قهر
ای کاش با خود سَر نمیکردم
این شهر را باور نمیکردم
ای کاش حالم با تو بهتر بود
یا شهرِ من یک شهرِ دیگر بود
شهری که گم کرده صدایش را
هی میشمارد برج هایش را
شهری که زن هایش بی آوازند
مردانش آسان دل نمی بازند
شهری که رفته در غبار و دود
شهر عروسک های خواب آلود
این شهر روزی جای ماندن بود
یک نیمکت جای تو با من بود
چَشمان ما دریای خواهش بود
دستان ما فکر نوازش بود
روزی که معصومانه گل چیدیم
تنهایی خود را نفهمیدیم
ماندیم تنها خسته از تردید
گلهایمان در دستمان خشکید
ما در قفس گفتیم آزادیم
ما گل به دست هم نمیدادیم
جای نوازش زخم میخوردیم
ما زندگی کردیم یا مُردیم؟
این شهر روزی جای ماندن بود
یک نیمکت جای تو با من بود
چشمان ما دریای خواهش بود
دستان ما فکر نوازش بود

نظرات

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *