در آغوش یار | سالار عقیلی

در آغوش یار

ای جان جهان جان و جهان بنده‌ی تو
شیرین شده عالم ز شکر خنده‌ی تو
صد قرن گذشت و آسمان نیز ندید
در گردش روزگار ماننده تو
ای همدم روزگار ای مونس و غمگسار
ای همدم روزگار ای مونس و غمگسار
از گرمای کام معشوق وجود عاشق لبریز آرامش میشود
لحظه ای به خواب می رود و همان یک لحظه غفلت کافیست
تا عاشقی تنها شود
عاشق تنها آسمانش جز غم نمیبارد
بارانش جز اشک نیست
از آن روزی که عاشق شد نگرانی همزاد عشقش بود
عاشقتر شد اما نگرانتر
اکنون دلتنگی، اندوه، خشم
آشوب نشانده اند بر جای خالی دلدار
شیرینی عشق چشیده آتش عشق جانش سوخته
هر روز دلم در غم تو زارتر است
وز من دل بی رحم تو بیزارتر است
بگذاشتی ام غم تو نگذاشت مرا
حقا که غمت از تو وفاتر است

نظرات

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *