بیخود شده ام | رضا یزدانی

بیخود شده ام

بی‌خود شدهام ، لیکن ، بی‌خودتر از این خواهم!
با چشم تو می‌گویم : من مست چنین خواهم! …
من تاج نمیخواهم ؛ من تخت نمیخواهم
در خدمتت افتاده ، بر روی زمین خواهم! …
آن یار نکوی من ، بگرفت گلوی من
گفتا که چه می خواهی؟! گفتم که همین خواهم! …
با باد صبا خواهم تا دم بزنم ، لیکن ،
چون من دم خود دارم ، هم‌راز مهین خواهم! …
در حلقه‌ی میقاتم ؛ ایمن شده زآفاتم
مومم ز پی ختمت ، زآن نقش نگین خواهم! …
ماهی دگرست ای جان! اندر دل ِ مه پنهان!
زین علم یقین‌ستم ؛ آن عین یقین خواهم

نظرات

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *