بی تو به سر نمیشود | رضا یزدانی

بی تو به سر نمیشود

بی همگان،به سر شود
بی‌تو به سر نمیشود
داغ تو دارد این دلم
جای دگر نمیشود
دیده عقل مست تو
چرخه ی چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو
بی‌تو به سر نمیشود
جان ز تو جوش میکند
دل ز تو نوش میکند
عقل خروش میکند
بی‌تو به سر نمیشود
خمر من و خمار من
باغ من و بهار من
خواب من و قرار من
بی‌تو به سر نمیشود
جاه و جلال من،تویی
ملکت و مال من تویی
آب زلال من تویی
بی‌تو به سر نمیشود
گاه سوی،وفا روی
گاه سوی،جفا روی
آن منی کجا روی
بی‌تو به سر نمیشود
دل بنهند برکنی
توبه کنند بشکنی
این همه خود تو میکنی
بی‌تو به سر نمیشود
بی تو اگر به سر شدی
زیر جهان زبر شدی
باغ ارم سقر شدی
بی‌تو به سر نمیشود
بی همگان،به سر شود
بی‌تو به سر نمیشود
داغ تو دارد این دلم
جای دگر نمیشود
دیده عقل مست تو
چرخه ی چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو
بی‌تو به سر نمیشود
جان ز تو جوش میکند
دل ز تو نوش میکند
عقل خروش میکند
بی‌تو به سر نمیشود
خمر من و خمار من
باغ من و بهار من
خواب من و قرار من
بی‌تو به سر نمیشود

نظرات

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *