پیاده‌ها | رضا صادقی

پیاده‌ها

من خودم یه کاروان حسرت و آهم
یکی از نرفته‌های چشم به راهم
دل کنعانی و آواره‌ای دارم
یه فرات اشک تو عمق هر نگاهم
سکوت بیابونا رو دوست دارم
که فقط گریه کنم به اشتیاقت
آرزوی هق هق شبامه یک عمر
زندگی کنم تو خلوت رواقت
من از قافله جا مونده کجا گریه کنم
چی می‌شد میون این پیاده‌ها گریه کنم
تو مسیر تو پابرهنه شم؛‌بلکه اینجوری آروم بشم
من از قافله جا مونده کجا گریه کنم
چی میشد میون این پیاده‌ها گریه کنم؟
خب منم میخوام یه سفر بیام خدمت شما، آرامشم

نظرات

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *