اعدامی | مرتضی جعفرزاده

اعدامی

حال دل من تو کنج زندون؛ خرابه مثل عاشق حیرون
همیشه میگم خدا مرگو برسون
صدای دردام رسید به این استخون
حکم من اعدامه پابند تو پاهامه؛ طلوع خورشید و مینویسم نامه
عمر من مثل آفتاب لب بومه؛ حکم دلم این بود عاشق دیوونه
شدم اعدامی که امید نداره؛ حکمش قصاصه و دلش تنگ یاره
تو سلول سرد با دلی پردرد؛ مرگشوُ میخواد دیگه نداره چاره
حکم من اعدامه پابند تو پاهامه؛ طلوع خورشید و مینویسم نامه
عمر من مثل آفتاب لب بومه؛ حکم دلم این بود عاشق دیوونه
من بی گناهم همیشه محکوم؛ از زندگانی شده ام محروم
به جرم عاشقی افتادم زندون
حکم من اعدامه پابند تو پاهامه؛ طلوع خورشید و مینویسم نامه
عمر من مثل آفتاب لب بومه؛ حکم دلم این بود عاشقی دیوونه
حکم من اعدامه پابند تو پاهامه؛ طلوع خورشید و مینویسم نامه
عمر من مثل آفتاب لب بومه؛ حکم دلم این بود عاشقی دیوونه

نظرات

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *