در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی
دل که آئینه صافی است غباری دارد
وز خدا میطلبم صحبت روشن رایی
شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان
ورنه پروانه ندارد به سخن پروایی
کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست
گشته هر گوشه ی چشم از غم دل دریایی
کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست
گشته هر گوشه ی چشم از غم دل دریایی
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی
دل که آئینه صافی است غباری دارد
وز خدا میطلبم صحبت روشن رایی
شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان
ورنه پروانه ندارد به سخن پروایی
زین دایره ی مینا خونین جگرم می ده
زین دایره ی مینا خونین جگرم می ده …
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی
زین دایره ی مینا خونین جگرم می ده
زین دایره ی مینا خونین جگرم می ده …
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی

نظرات