به گرد دل همی گردی چه خواهی کرد می دانم
به گرد دل همی گردی چه خواهی کرد می دانم
چه خواهی کرد دل را خون, رخ را زرد می دانم
یکی بازی برآوردی که رخت دل همه بردی
یکی بازی برآوردی که رخت دل همه بردی
چه خواهی بعد از این بازی دگر آورد می دانم
به حق اشک گرم من به حق آه سرد من
به حق اشک گرم من به حق آه سرد من
که گرمم پرس چون بینی که گرم از سرد می دانم
مرا دل سوزد و سینه تو را دامن ولی فرق است
مرا دل سوزد و سینه تو را دامن ولی فرق است
که سوز از سوز و دود از دود و درد از درد می دانم
به دل گویم که چون مردان صبوری کن … صبوری کن
به دل گویم که چون مردان صبوری کن … صبوری کن دلم گوید
نه مردم نی زن ار از غم ز زن تا مرد می دانم
ز زن تا مرد میدانم …
دلا چون گرد برخیزی ز هر بادی
دلا چون گرد برخیزی ز هر بادی… نمیگفتی
که از مردی برآوردن ز دریا گرد می دانم
برآوردن ز دریا گرد می دانم …
برآوردن ز دریا گرد می دانم …

نظرات