تصنیف جان عشاق | محمدرضا شجریان

تصنیف جان عشاق

دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود
دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود …
تا کجا باز دل …
تا کجا باز دل غمزده‌ای سوخته بود
رسم عاشق کشی و شیوه شهرآشوبی
رسم عاشق کشی و شیوه شهرآشوبی …
جامه‌ای بود که بر …
جامه‌ای بود که بر قامت او دوخته بود
جان عشاق سپند رخ خود می‌دانست
جان عشاق سپند رخ خود می‌دانست …
و آتش چهره بدین کار برافروخته بود
برافروخته بود …
گر چه می‌گفت که زارت بکشم می‌دیدم
گر چه می‌گفت که زارت بکشم می‌دیدم …
که نهانش نظری با من دلسوخته بود
کفر زلفش ره دین می‌زد و آن سنگین دل
در پی اش مشعلی …
در پی اش مشعلی از چهره برافروخته بود

نظرات

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *