ایرانی به سر کن خواب مستی
بر هم زن بساط خودپرستی
که چشم جهانی سوی تو باشد
چه از پا نشستی
در این شب سـپیده تا دمیده
تیره شب به خون در کشیده
امید چه داری از این شب
که در خون کشیده سپیده
تیغ برکش آذر فشان
نغمهها را تندری کن
در دل شب رخ برفروز
کار مهر خاوری کن
از درون سیاهی برون تاز
پرچم روشنایی برافراز
تا جهانی از تباهی وا رهانی
نیمه شب را تیغ بر دل برنشانی
با خواری در روزگار ننگ باشد زندگانی
با خواری در روزگار ننگ باشد زندگانی …
مرگ به تا چنین زنده مانی
با خواری در روزگار ننگ باشد زندگانی
مرگ به تا چنین زنده مانی
ای مبارز ای مجاهد ای برادر
دل یکی کن ره یکی کن بار دیگر
راه بگشا سوی شهر روشنیها
روزگار تیرگیها بر سر آور

نظرات