دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم ..
واندر این کار دل خویش به دریا فکنم
از دل تنگ گنهکار برآرم آهی
از دل تنگ گنهکار برآرم آهی …
کاتش اندر گنه آدم و حوا فکنم
مایه ی خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاست
مایه ی خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاست …
می کنم جهد که خود را مگر آنجا فکنم
مگر آنجا فکنم …
خورده ام تیر فلک باده بده تا سرمست
خورده ام تیر فلک باده بده تا سرمست …
عقده در بند کمر ترکش جوزا فکنم
بگشا بند قبا ای مه خورشید کلاه
بگشا بند قبا ای مه خورشید کلاه …
تا چو زلفت سر سودا زده در پا فکنم
تا چو زلفت سر سودا زده در پا فکنم …

نظرات