بی همگان،به سر شود
بی تو به سر نمی شود
بی همگان به سر شود
بی تو،به سر نمی شود
داغ تو دارد این دلم
جای دگر نمی شود
جای دگر نمی شود
دیده ی عقل مست تو
چرخه ی چرخ پست تو
گوش طرب بدست تو
بی تو به سر نمی شود
جان ز تو نوش میکند
دل ز تو جوش میکند
عقل خروش می کند
بی تو به سر نمی شود
بی تو به سر نمی شود
جاه و جلال من تویی
ملکت و مال من تویی
آب زلال من تویی
بی تو به سر نمی شود
گاه سوی وفا روی
گاه سوی جفا روی
آن منی،کجا روی
بی تو به سر نمی شود
بی تو به سر نمی شود
بی تو اگر بسر شدی
زیر جهان زبر شدی
باغ ارم سقر شدی
بی تو به سر نمی شود
خواب مرا ببسته ای
نقش مرا بشسته ای
وز همه ام گسسته ای
بی تو به سر نمی شود
بی همگان،به سر شود
بی تو به سر نمی شود
داغ تو دارد این دلم
جای دگر نمی شود
جای دگر نمی شود
جای دگر نمی شود
جای دگر نمی شود

نظرات