دل ز دستم رفت و جان هم، بی دل و جان چون کنم
سر عشقت آشکارا گشت پنهان چون کنم
دل ز دستم رفت و جان هم، بی دل و جان چون کنم
سر عشقت آشکارا گشت پنهان چون کنم
هرکسم گوید که درمانی کن آخر درد را
چون به دردم دایما مشغول، درمان چون کنم
چون خروشم بشنود هر بی خبر گوید خموش
میتپد دل در برم میسوزدم جان چون کنم
میتپد دل در برم میسوزدم جان چون کنم
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد
شب تنهاییم در قصد جان بود
خیالش لطفهای بیکران کرد
صبا کر چاره داری … چاره داری وقت وقت است
که درد اشتیاقم قصد جان کرد … قصد جان کرد

نظرات