ساز و آواز (گداخت جان) | محمدرضا شجریان

ساز و آواز (گداخت جان)

گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
بسوختیم، بسوختیم در این آرزوی خام و نشد
رواست، رواست
رواست بر دل اگر می تپد کبوتر دل
که دید در ره خود پیچ و تاب دام و نشد، نشد
پیام داد که خواهم نشست با رندان
بشد به رندی و دردی کشیم نام و نشد، نشد
به کوی عشق منه بی دلیل راه قدم
که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد
فغان، فغان که در طلب گنجنامۀ مقصود
شدم خراب جهانی زغم تمام و نشد، نشد
دریغ و درد
دریغ و درد که در جستجوی گنج حضور
بسی شدم به گدایی بر کرام و نشد
بسی شدم به گدایی بر کرام و نشد، نشد
هزار حیله برانگیخت حافظ از سر فکر، ای دوست
هزار حیله برانگیخت حافظ از سر فکر
در آن هوس
در آن هوس، در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد، نشد

نظرات

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *