من اندر خود نمی یابم که روی از دوست برتابم
بدار ای دوست دست از من که طاقت رفت و پایانم
تنم فرسود و عقلم رفت و عشقم همچنان باقی
وگر جانم دریغ آید، نه مشتاقم که کذابم
نگفتی بی وفا یارا که دلداری کنی مارا
الا گر دست می گیری بیا کز سر گذشت آبم
سر از بیچارگی گفتم نهم شوریده در عالم
دگر ره پای می بندد وفای عهد اصحابم

نظرات