باد خزان | محمدرضا شجریان

باد خزان

باد خزان وزان شـد چهره گل نهان شـد
طلایه لشکر خـزان از دو طرف عیان شد
چو ابر بَهمن زِ چشم من چشمه ی خون روان شُـد
ناله ها مرغ سحر در غَمِ آشیان زد
آشیان سوخته بین مَشعله در جَهـان زد
خُـدای من مشعله در جَهان زد
خُدا خُدا داد داد زِ دست اُستاد داد آه
که بسته رُخ شاهد مَه لقا را
فُغان و فَریاد وای زِ جور صَیاد واای آه
که داده فَتوای فَنای ما را
سوی بی دلان نظَر نداری وَز اسیر خود خَبر نداری
و چه کُنم از غَم بی قراری خسته شُد دِگر دیده زِ بیداری
بیا مَه من رویم از این وَرطه جان سِپاری

نظرات

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *