غرور شکسته | محمد معتمدی

غرور شکسته

ای که بینم از باده ی حسن و دلبری سرمستی
عاقبت غرور مرا با نگاه خود بشکستی
تار و پود جانم ز هم شد گسسته چون دیدم من
رفتیو گسستی ز ما با رقیب من پیوستی
دلم چو تار مویت شد پریشان
شدم ز حسرت همچون لاله سوزان
چو قدح هر دمی دست کسی
من ندانم چرا ای گل من
همدم خار و خسی همدم خار و خسی تو
چو قدح هر دمی دست کسی
آه من ندانم چرا ای گل من
همدم خار و خسی همدم خار و خسی تو
با توام در همه جا گرچه ز من دوری
تو مهی پیش شبان چشم مرا نوری
تو همان لیلی افسانه ی جاویدی
آه دل مجنون مرا مایه ی امیدی
ای که بینم از باده ی حسن و دلبری سرمستی
عاقبت غرور مرا با نگاه خود بشکستی
تار و پود جانم ز هم شد گسسته چون دیدم من
رفتی و گسستی زما با رقیب من پیوستی
چو قدح هر دمی دست کسی
آه من ندانم چرا ای گل من
همدم خار و خسی همدم خار و خسی تو

نظرات

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *