بی کمترین بهانه | محمد معتمدی

بی کمترین بهانه

شادم که شعله ی عشق هرجا که شه زبانه
جان مرا بگیرد یکباره در میانه
لطف قضا بنازم
مهر قدر بگردم
کین شعله سوزد در جان
بی کمترین بهانه
کین شعله سوزد در جان
بی کمترین بهانه
هرجا روی دل من آنجا بود که از چون
بلبل همیشه سازد حرف گل آشیانه
شادم که شعله ی عشق هرجا که شه زبانه
جان مرا بگیرد یکباره در میانه
جان مرا بگیرد یکباره در میان

نظرات

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *