اینک این من سر به سودای پریشانی نهاده
داغ نامت را نشان کرده ٬ به پیشانی نهاده
گریه ام را می خورم زیرا که می ترسم ز باران
مثل برجی خسته ٬ برجی رو به ویرانی نهاده
از هراس گم شدن در گیسویت با دل چه گویم ؟
با دل این گستاخ پا در راه ظلمانی نهاده
تا که بیدارش کند ٬ کی ؟ بخت من اکنون که خواب است
سر به بالین شبی تاریک و طولانی نهاده
ذرّه ذرّه می روم تحلیل ٬ سنگ ساحلم من
خویش را در معرض امواج توفانی نهاده
شاعرم من یا تو ؟ ای چشمان تو امضای خود را
پای هر یک زین غزل های سلیمانی نهاده

نظرات