یلدا | مازیار فلاحی

یلدا

مست بگو راست بگو تا شب یلداست بگو
تا نفسی هست بگو هر چی دلت خواست بگو
خسته و بی تاب شدم محو شدم خواب شدم
خسته از این پنجره ها منتظرت قاب شدم
گریه بر این حال کشید اشک بر این فال کشید
بر تن بی دست خدا نقش دو تا بال کشید
خاک شدم پست شدم با همه یکدست شدم
تشنه بی آب شدی نیست از این هست شدم
مست بگو راست بگو تا شب یلداست بگو
تا نفسی هست بگو هر چی دلت خواست بگو
خسته و بی تاب شدم محو شدم خواب شدم
خسته از این پنجره ها منتظرت قاب شدم

نظرات

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *