تصمیم | کامران مولایی

تصمیم

نمیگی خسته ای ولی میخونم از چشمات ازم سیری
به فکر رفتنی نمیدونم تو کی تصمیم میگیری
به ظلمت قانعم،نباید دل به حال من بسوزونی
نمیتونم برم تو میتونی،خودت هم خوب میدونی
یه بغض سنگین تو سینه دارم
خرابه حالم باید ببارم
محاله بی تو دووم بیارم
از این جهنم منو رها کن
از این جدایی منو جدا کن
دوباره با عشق منو صدا کن
منو صدا کن
درسته میشکنم ولی هرگز به روی تو نمیارم
بیا و مرد باش
یه کاری کن غرورم رو نگه دارم
همون عطرو بزن
همون عطری،که دیگه رو لباست نیست
بهم برمیخوره یه وقتایی که میفهمم حواست نیست
حواست نیست،حواست نیست،
یه بغض سنگین تو سینه دارم
خرابه حالم باید ببارم
محاله بی تو دووم بیارم
از این جهنم منو رها کن
از این جدایی منو جدا کن
دوباره با عشق منو صدا کن
منو صدا کن

نظرات

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *