سرمستی نه به من بود نه میخانه و می
ساقی از پلک تو مستی است مرا پی در پی
پی در پی پی در پی پی در پی
تا که هوشیار شوم نیست طلب جز تو مرا
ره میخانه نگردید به هوشیاری طی
مست چنانم من سرگشته و حیران
که مرا چاره نه وصل است و نه هجران
چه کنم با توی رم کرده چو آهوی گریزان
که بمانی بشود دست به دامان تو این زار پریشان
مست چنانم من سرگشته و حیران
که مرا چاره نه وصل است و نه هجران
چه کنم با توی رم کرده چو آهوی گریزان
که بمانی بشود دست به دامان تو این زار پریشان
از سر زلف تو شب چاره درویشان است
به درازا بکشد پرسه ما چون شب دی
به درازا بکشد پرسه ما چون شب دی
نشمارید قدح مست از اعداد رها است
چون ندانید که آغازش و انجامش کی
مست چنانم من سرگشته و حیران
که مرا چاره نه وصل است و نه هجران
چه کنم با توی رم کرده چو آهوی گریزان
که بمانی بشود دست به دامان تو این زار پریشان
مست چنانم من سرگشته و حیران
که مرا چاره نه وصل است و نه هجران
چه کنم با توی رم کرده چو آهوی گریزان
که بمانی بشود دست به دامان تو این زار پریشان
به جهت مشرق و مغرب نه شمال و نه جنوب
تو بجو ساقی ما را ز خراسان تا ری

نظرات