کولی | همایون شجریان

کولی

رفت آن سوار کولی! با خود تورا نبرده
رفت آن سوار کولی! با خود تورا نبرده
شب مانده است و با شب تاریکی فشرده
کولی! کنار آتش رقص شبانه ات کو؟
شادی چرا رمیده؟ آتش چرا فسرده؟
رفت آنکه پیش پایش دریا ستاره کردی
رفت آنکه پیش پایش دریا ستاره کردی
چشمان مهربانش یک قطره ناسترده
رفت آن سوار کولی! با خود تو را نبرده
می رفت گَرد راهش از دودِ آه تیره
نیلوفرانه در باد پیچیده تاب خورده
سودای همرهی را گیسو به باد دادی
سودای همرهی را گیسو به باد دادی
رفت آن سوار و با خود یک تارِ مو نبرده
رفت آن سوار و با خود یک تارِ مو نبرده
یک تارِ مو نبرده

نظرات

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *