مردی پیاده آمده تا روستای تو شعری شکفته روی لبانش برای تو
آورده لهجه های پر از دود شهر را آرام شستشو بدهد در صدای تو
یک استکان طراوت گل های تازه دم یک لقمه آفتاب سحر ناشتای تو
در کوچه باغ های نشابور و باغرود پیچیده ماجرای من و ماجرای تو
گه گاه اگر که سر به هوا می شوم چه عیب گه گاه می زند به سر من هوای تو
جسم مرا بگیر و در خود مچاله کن خواهد چکید از بدنم چشم های تو

نظرات