افسانه | بابک جهانبخش

افسانه

بدعادت کردی چشمامو از اون وقتی که اینجایی
تو با آرامش چشمات با این لبخند ِ رویایی
همه حرفا ، همه شعرا بی تو تصویری از دردن
چشات معیارِ زیبایی رو تو قلبم عوض کردن
کسی مثل منه عاشق به احساس تو مومن نیست
می خوام افسانه شم با تو میدونم غیر ممکن نیست
تو رو از وقتی که دیدم چشامو رو همه بستم
همه عالم می دونن که به چشمای ِ تو وابسته م
دیگه قلبم با آهنگ ِ نفس های تو مانوسه
تو که می خندی انگاری ، منو ، خوشبختی می بوسه
فقط تو از چشام خوندی چقد از دلهره خسته م
اگه آرامشی دارم ، اونو مدیونِ تو هستم
بدعادت کردی چشمامو ته ِ این قصه پیدا نیست
تو انقد خوبی که جز تو به چشمم هیچی زیبا نیست
واسه تو من کمم آره تو حقت بیشتر از ایناست
ولی زیبایی ِ مهتاب توی آغوش ِ شب پیداست

نظرات

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *