دیگر نفس نیست | آوان بند

دیگر نفس نیست

نمیگنجد چرا در باور من همین تقدیر تلخ با تو بودن
تو را هر لحظه میبینم به رویا تمام من شده از تو سرودن
ندارد تاب این رنج و جدایی شکسته از غمت بال و پر من
چنان مرداب پیرم خشک و تشنه تو هستی ساقه ی نیلوفر من
به باد داده ای داده ای خاکستر من گرفتی سایه ات سایه ات را از سر من
به باد داده ای داده ای خاکستر من گرفتی سایه ات سایه ات را از سر من
نشستی بر تماشای تفاوت به خاک افتادن و فرسودن من
گرفتارم به رنجی بی نهایت شده افسانه ای آسودن من
گرفتارم بدین زندان غربت مرا یارای رفتن از قفس نیست
برای زندگی تنهامو بی تو من آشفته را دیگر نفس نیست
به باد داده ای داده ای خاکستر من گرفتی سایه ات سایه ات را از سر من
به باد داده ای داده ای خاکستر من گرفتی سایه ات سایه ات را از سر من
به باد داده ای داده ای خاکستر من گرفتی سایه ات سایه ات را از سر من
به باد داده ای داده ای خاکستر من گرفتی سایه ات سایه ات را از سر من

نظرات

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *