بنگر به دل عصیان زده ام از سرکشی اش رها شد و رام تو آمد
نفسی بگشا دیوانه مرا در مطلع هر ترانه اش نام تو آمد
مستانه روم گم هم نشوم چون چشم دلم تو را نشانش بشمارد
بیخوابی من درمان بشود تنها اگر عادت خیالت بگذارد
قدرِ زیبایی تو ترانه دارم شعله ات خوش که ز تو زبانه دارم
دیدنت پنجره ای که مست دریاست باده ی این منظره گیراست
اندازه من پیمانه بزن باقی همه نگفته بهتر
من مست توام دردانه ی من باقی همه نگفته بهتر
قلبم زنده ماند ز تپش های دل توست
موج من اسیر دست ساحل توست
به تو سوگند …
به تو سوگند که گدای کوچه ی تو پادشاه است
جز تو هر درست دیگر اشتباه است
به تو سوگند …
اندازه من پیمانه بزن باقی همه نگفته بهتر
من مست توام دردانه ی من باقی همه نگفته بهتر

نظرات