برای تو | علیرضا قربانی

برای تو

چو شیرینتر نمود ای جان مها شور و بلای تو
نهادم جان شیرین را که می‌سوزد برای تو
چو شیرینتر نمود ای جان مها شور و بلای تو
نهادم جان شیرین را که می‌سوزد برای تو
روان از تو خجل باشد دلم را پا به گل باشد
مرا چه جای دل باشد چو دل گشته‌ست جای تو
تو خورشیدی و دل در چه بتاب از چه به دل گه گه
که می‌کاهد چو ماه ای مه به عشق جان فزای تو
ز خود مسم به تو زرم به خود سنگم به تو درم
کمر بستم به عشق اندر به اومید قبای تو
به عشق جان فزای تو
تو خورشیدی و دل در چه بتاب از چه به دل گه گه
که می‌کاهد چو ماه ای مه به عشق جان فزای تو
به عشق جان فزای تو
گرفتم عشق را در بر کله بنهاده‌ام از سر
منم محتاج و می‌گویم ز بی‌خویشی دعای تو
دلا از حد خود مگذر برون کن باد را از سر
به خاک کوی او بنگر ببین صد خون بهای تو
گرفتم عشق را در بر کله بنهاده‌ام از سر
منم محتاج و می‌گویم ز بی‌خویشی دعای تو
ایا تبریز خوش جایم ز شمس الدین به هیهایم
زنم لبیک و می‌آیم بدان کعبه لقای تو
تو خورشیدی و دل در چه بتاب از چه به دل گه گه
که می‌کاهد چو ماه ای مه به عشق جان فزای تو
به عشق جان فزای تو به عشق جان فزای تو
به عشق جان فزای تو به عشق جان فزای تو
چو شیرینتر نمود ای جان چو شیرینتر نمود ای جان
چو شیرینتر نمود ای جان چو شیرینتر نمود ای جان

نظرات

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *