تو نیستی که ببینی | علیرضا افتخاری

تو نیستی که ببینی

تو نیستی که ببینی
چگونه عطر تو در عمق لحظه‌ها جاریست
چگونه عکس تو در برق شیشه‌ها پیداست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است
تو نیستی که ببینی
چگونه پیچیده است طنین شعر
نگاه تو در ترانه من چگونه می‌گردد
نسیم روح تو در باغ بی جوانه‌ی من
چه نیمه شبها که از پاره‌ای ابر سپید
به روی لوح سپهر
تو را چونان که دلم خواست ساخته‌ام
تو نیستی که ببینی
چگونه دور از تو به روی هر چه بر این خانه است
غبار سربی اندوه بال گسترده است
تو نیستی که ببینی دل رمیده من
به جز یاد تو همه چیز را رها کرده است
دو چشم خسته‌ی من در این امید عبس
دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است

نظرات

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *