سوگند | علیرضا افتخاری

سوگند

به تماشا سوگند و به آغاز کلام
و به پرواز کبوتر از ذهن واژه ای در قفس است
حرف هایم ، مثل یک تکه چمن روشن بود
من به آنان گفتمآفتابی لب درگاه شماست
که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد
و به آنان گفتم
سنگ آرایش کوهستان نیست
همچنانی که فلز ، زیوری نیست به اندام کنلگ
در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است
که رسولان همه از تابش آن خیره شدند
پی گوهر باشید
لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید
و من آنان را ، به صدای قدم پیک بشارت دادم
و به نزدیکی روز ، و به افزایش رنگ
به طنین گل سرخ ، پشت پرچین سخن های درشت
و به آنان گفتم
هر که در حافظۀ چوب ببیند باغی
صورتش در وزش بیشه شور ابدی خواهد ماند
هر که با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود

نظرات

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *