شبهای انتظار | علیرضا افتخاری

شبهای انتظار

قسم به نگاهت به چشم سیاهت
که عشق و امید آفریده بسی
چه شب تا سحر در جدایی تو دل تپیده بسی
به یادت چه شب‌ها سرشکم روان
از دو دیده بسی
به یاد تو دل غم کشیده بسی
فتنه دیده بسی
ای غافل از تنهایی من
بی تو منم و آهی در روزگار سیاهی
در خلوت آغوش تو چون دل را نبود راهی
دیگر ندارم پناهی
وای از آن شب‌ها آن حکایت‌ها
از برای من آن شکایت‌ها
رشته‌ای اگر چه گسسته از برای من جانا
قلب من اگر چون شکسته جان فدای تو جانا
روزگارم اگر چه سیه شد
آن همه آرزویم تبه شد
کی درآیی ز در جانا
هر شبانگه دو دیده به راهت
سینه‌ام پر ز درد و ز آهت
کی براید سحر جان

نظرات

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *