ساز و آواز (و آن آرزو گمشده) | علیرضا افتخاری

ساز و آواز (و آن آرزو گمشده)

و آن آرزوی گمشده، بی نام و نشان
در دورگاه دیده ی من جلوه می نمود
در وادی خیال، مرا مست می دواند
و زخویش می ربود
از دور، می فریفت دل تشنه ی مرا
چون بحر، موج می زد و لرزان چو آب بود
وانگه که پیش رفتم، با شور و التهاب
دیدم سراب بود!

نظرات

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *