بزم کسان | علیرضا افتخاری

بزم کسان

تو ای شمع بزم کسان
هم‌آواز بوالهوسان
قصه مگو تو دگر ز وفا
شکستی چون بال مرا
نپرسیدی حال مرا
وه که چه غافلی از دل ما
مجنون ز بلای دلم
گردون ز رضای دلم
دریا ز صفای دلم
عمری ز نوای دلم
حیران شده‌اند
چشمم ز وفای دلم
گرید ز برای دلم
جمعی ز حکایت دل
هر شب به هوای دلم
گریان شده‌اند
گفتم دستم گیری به وفا
هر دم بینی افتاده‌ام از پا
تا افتادم در راه غمت
گشتم ای مه پامال تمنا
کی غم داری
تو که فارغ از غم من
همه شب خفتی
کی از یاری
به تسلای دل من
سخنی گفتی
گفتم دستم گیری به وفا
هر دم بینی افتاده ام از پا
تا افتادم در راه غمت
گشتم ای مه پامال تمنا
یک شب چو من نبردی سری به سینه
تا از صبا گشایی دری به سینه
سینه بود به خدا
خانه عشق و صفا
تو ای شمع بزم کسان
هم‌آواز بوالهوسان
قصه مگو تو دگر ز وفا
شکستی چون بال مرا
نپرسیدی حال مرا
وه که چه غافلی از دل ما

نظرات

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *